بغضِ آفریدگار در گلویِ تو، شکسته است!
سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۸ ب.ظ
آب؛
مملو از عطش،
تشنه است وُ تشنه است وُ تشنه است
او برایِ نوش، از لبت
در انتظار، قامتش شکسته است...
آب؛
بیقرارِ لمسِ دستهایِ کهکشانیات
از اَلَست تا کنون
با وضو نشسته است...
آفتاب؛
قرنهاست
در هوایِ ذوب، در وجودِ آسمانیات
بیامان، دلش مُدام ضعف میرود
وَ جُز به تو، دلی نبسته است...
نسلِ شمشیر
منقرض اگر که شد
کمترین سزایِ شورشاش
بر گلویِ حامیِ عدالتِ تو بود
ای تو پاسخِ خدا
به اعتراض و شِکوهیِ فرشتگان
در زمانِ آفرینشِ بشر،
راز باشُکوهِ حضرتِ خدا، تویی...
بغضِ آفریدگار
در گلویِ تو، شکسته است!
محمد صادق زمانی
۹۴/۰۷/۲۸