آب میریزم ولی خون میچکد از موی تو
پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۲۹ ق.ظ
آب میریزم ولی خون میچکد از موی تو
این وصیت می شود خار گلوی شوی تو
رو گرفتی و زدی آتش به جان همسرت؛
مانده در دل حسرت دیدار ماه روی تو
راز این غسل شبانه بغض حیدر را شکست
دستم آخر خورده بر زخم ِ تر ِ پهلوی تو
موی زینب را چگونه شانه کردی؟...وای ِ من!
تا به امشب من ندیدم زخم ِ بر بازوی تو
جان حیدر باز کن چشم خودت را فاطمه!
کار من افتاده بر این دیده بی سوی تو
یک نگاهم کن، بگو آیا حلالم می کنی؟
برف پیری آمده در خانه ام بر موی تو
در میان خانه ی من یاس ِ پرپر گشته ای
میخ و درب و سینه دیوار دارد بوی تو
من امانت دار خوبی هم نبودم فاطمه
یار هجده ساله ام شرمنده ام از روی تو
حنیف منتظر قائم
۹۳/۱۲/۱۴