آخر ای مه هلاک شد دل من
دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۲ ب.ظ
آخر ای مه هلاک شد دل من
در غمت چاک چاک شد دل من
بی تو ای نو شکفته غنچۀ گل
خسته و دردناک شد دل من
گربه حالم نظر کنی ، چه شود
بر سرم یک گذر کنی ، چه شود ؟
رحمی ، ای نونهال گلشن جان
گر به این چشم تر کنی ، چه شود ؟
به من خسته یک نظاره بکن
دردم از یک نظاره چاره بکن
تو زمن جان بخواه تا بدهم
ورنگوئی سخن ، اشاره بکن
شعله بر خانمان من زده ئی
دشنه بر استخوان من زده ئی
از چه منعم کنی زسوز و گداز ؟
تو خود آتش به جان من زده ئی
اینکه زلفت کمند راه منست
شرحی از طالع سیاه منست
چه گنه کرده ام که میکشییم
مگر عاشق شدن گناه منست ؟
آه از آن چشم مست پر فن تو
و آن نهفته نگاه کردن تو
دست من گر به دامنت نرسد
ای صنم ، خون من به گردن تو
ابوالقاسم لاهوتی
۹۴/۱۱/۲۶
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
خوشحال میشم وبم رو دنبال کنید ...