آسمانا رخصتی تا دست در خورجین کنم
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ
آسمانا رخصتی تا دست در خورجین کنم
وین شب خاموش را سرشار از پروین کنم
سکۀ ماهی کف دستم گذار ای روزگار
تا که من فکری به حال این شب مسکین کنم
گم شدم در شهر تودرتوی شب، تا خواستم
دست در آن زلف پیچاپیچ چین در چین کنم
بچه مرشد چوب نقل قصههای من کجاست
تا که خونها در دل این پردۀ چرمین کنم
شاهبیت آتشین لب واکن از هم تا که من
چون غزل آغوش بگشایم، تو را تضمین کنم
جرعهای از بوی زلفِ شمس در جانم بریز
تا که این طبع سراپا تلخ را شیرین کنم
پایکوبان راهی بازار زرکوبان شوم
چرخ چرخان یاد مولانا جلالالدین کنم
در سماعی آتشین، در آسمانی از دعا
دستهای تشنهحالم را پر از آمین کنم
این دل صدپاره گر لختی به من فرصت دهد
وصلهای هم خرج این پیراهن خونین کنم
شعر دارم، شعر ناب و نور دارم، نور محض
آسمانا رخصتی تا دست در خورجین کنم
سعید بیابانکی
۹۵/۰۷/۰۸