آسمان رنگ و بوی عشق گرفت
آسمان رنگ و بوی عشق گرفت
تا سکوت تو در زمین پیچید
چشمهایت بهار شد، گل داد
عطر سیب از نگاه تو بارید
چونکه پیچید بوی خوب خدا
عطر یک عاشقانه ازلی
پنجره رو به گل تبسم کرد
تا تو را دید در نگاه علی
سیب سرخ گلاب را بو کرد
گل سرخ محمدی گل کرد
یک گلستان کنار شهر خدا
روی لبهای احمدی گل کرد
عرش خندید رو به لبخندش
چه بگویم که عشق عاشق شد
جبرئیل از بهشت گل میریخت
بعد از آن روز بود لایق شد
خواند جبریل سوره قدری
که پر از آیههای کوثر بود
تا رسول خدا به خود آمد
دست زهرا به دست حیدر بود
چشمه در چشمه سلسبیل اینجاست
آیه در آیه «هل اتی» دارد
جامهای بهشت در دستش
مرد این قصه تا تو را دارد
دل به غیر از تو میدهد؟ هرگز
نفس او به جان تو بند است
خشتهای معطر دل اوست
اینکه در آسمان تو بند است
چشم در چشم هم شدید آنجا
آینه روبهروی آیینه
و جهان تا همیشه خواهد ماند
محو در گفتوگوی آیینه
حرف آخر همین و دیگر هیچ
عرش باید به تو سجود کند
باید انسان برای دیدن حق
در شب قدر تو شهود کند
حامد حجتی