هم‌قافیه با باران

آسمون روى شهر افتاده

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ق.ظ

آسمون روى شهر افتاده
کوچه ها رخت برف تن کردن
منو هیشکى نمیشناسه توى
کوچه اى که به اسم من کردن!

رد پاهامو برف میگیره
انگارى توى میدونِ مینم
بعد ٨ سال خونه رو دارم
با پلاکِ جدید میبینم

خونه اى که تا آسمون رفته
خونه اى که دیگه کلنگى نیست
خونه اى که چشامو تر کرده...
چش به راهِ یه مردِ جنگى نیست

بعد هش سال جنگ با مُردن
بعد هش سال بغضِ تحمیلى
یه جنازه م ولى نفس دارم
صورتم سُرخه اما با سیلی

اون کسى که تموم این هش سال
غم دوریش پشتمو خم کرد
تا منو دید زانواش شل شد
گره روسریشو محکم کرد

روزى که آب ریخت پشت سرم
توى چشماش چشمه ى غم بود
تو سرم این سوال میچرخه..
که بهم چند ماه محرم بود!

توى لاک خودم فرو میرم
شاید از خوابِ زندگى پا شم
اما سخته برام تا ته عمر
که واسه دخترم عمو باشم

من یه چشمِ به خواب محکومم
یه اسیرِ پلاک گم کرده
من یه سربازِ بى پناهم که
باز باید به جنگ برگرده..

امید روزبه

۹۵/۰۹/۱۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران