هم‌قافیه با باران

آفتاب ایستاده بر لب بام ، باغچه چند آیه « مریم » را ...
تا که شب بو وضو بگیرد، حوض بر سرش چند قطره زمزم را ...

 شهر در زیر پای گاری ها / خانه سرگرم صحبت خورشید
ماهیان غرق همدلی با حوض ... ـ باز باران گرفته نم نم را ـ

بو بکش ! این اتاق کاهگلی  عطر « کافور و کهربا » دارد ...

    * * *
روی رف ، در جوار سجاده  قاب محصور کرده آدم را

( قاب از عکس خود تعجب کرد ؛ میخکوب است بر سر جایش )
پیرمردی که داخل عکس است ٬ به تو تفهیم می کند غم را

عینک و شربت و عصایش نیز ٬ مثل حرفی نگفته بر لب میز
آه ! بابابزرگ تاخورده ! تو غنیمت شمرده ای دم را

یاد آن روزهای ترمه گلی ٬ توی صندوق های بی بی ماند
آه ! آن روزها عتیقه شدند ؛ سر آن ها چقدر ما هم را ...

تا که یک روز باد بر هم زد  کهنه قانون قاب عکسش را
نبض او ناگهان به سخره گرفت  عقربه های نامنظم را
   * * *
پیکر رو به قبله ی مرداد  روی دست درخت های بلوط
میخ ها  روی دست می بردند قاب عکس پدربزرگم را

علیرضا بدیع

۹۵/۰۷/۳۰
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران