آمدم تنهایی ات را پر کنم امّا نشد
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ب.ظ
آمدم تنهایی ات را پر کنم امّا نشد
در نگاهت ذرّه ای افسوس «من» پیدا نشد
آمدم تا عشق را با چشم تو معنا کنم
جز زمستان در نگاه تیره ات معنا نشد
وامقی ماندم میان آرزوهایم غریب
قسمت لب های سردم بوسه ی عذرا نشد
هر چه کردم عاشقم باشی بخوانی عشق را
با غزل ..با شاعری ..با قهر.. با دعوا نشد
از تو تا من آسمان تا آسمان ابری و حیف
سردی تعبیرت از «من» گرمی یک «ما» نشد
حسّ مجنون بود و لیلا گفتنش طعم جنون
خط به خط در شعر و شورم غیر تو لیلا نشد
شاعری ماندم که با هر یک غزل دیوانه تر
از دَم دیوانه اش افسانه ی عیسی نشد
علی نیاکوئی لنگرودی
۹۴/۰۵/۰۴