آمد بهار تا گل و ریحان بیاورد
آمد بهار تا گل و ریحان بیاورد
تا دل برد ز آدمی و جان بیاورد
صدها نهال شیفته را آفتاب حُسن
چون کودکان به صف به دبستان بیاورد
خط امان مرغ فراری است، برگ گُل
تا باز رو به شانة سلطان بیاورد
در بارعام عید، چنین ملت بهار
از غنچه، خنچههای فراوان بیاورد
با ریزهریزههای شکوفه، درخت شاد
با خویش، یاد برف زمستان بیاورد
صدها دهان به خنده گشوده است بوستان
یلدای گریه را که به پایان بیاورد
هر شاخه، برگ و بار فراوان بیاورد
این شاخه این بیاورد، آن آن بیاورد
باد بهار، گوش هزار ابر خیره را
در چارسو کشیده که باران بیاورد
آری قیامت است، ولی خود بهانهای است
یا فرصتی که آدمی ایمان بیاورد
برگ بهار نامة اعمال شاخه است
آنسان که غنچه را لب خندان بیاورد
فوج درختزار، نماز جماعتی است
تا اقتدا به حضرت باران بیاورد
در پایبوس حضرت خورشید خاوران
ایمان به سرنوشت گیاهان بیاورد
کو دیدهای که فهم کند آیههای یار
آمد بهار کاینهمه قرآن بیاورد
از خطبة غیور منا، عطر سیب را
تا باغهای خرم لبنان بیاورد
پروندة هزار و یکی برگ مرده را
زیر بغل گرفته، شتابان بیاورد
هر برگ تازه، پیرهنی دیگر از عزیز
بر کلبههای خستة احزان بیاورد
با هر بغل شکوفه، چو شیخی درخت پیر
صدها چراغ را به شبستان بیاورد
غوغای لالة صحبت لبهای تشنه را
تا بیخ گوش چشمة جوشان بیاورد
میترسم از ترددِ در باغ، بیوضو
نسیان عجیب نیست که عصیان بیاورد
گاهی چو نامه، برگ گلی در عبور باد
پیغامها ز عمر شتابان بیاورد
گاهی پرنده، واژة داغی است در هوا
ایهامهای مشکل و آسان بیاورد
این جامیِ شکسته به زندان ری خوش است
گر باد، خاک جام به زندان بیاورد
با مشتی از غبار ز سامان اهل جام
بر این خمار شیفته، سامان بیاورد
تصدیع دوستان ندهد شاعر غریب
حتی بدانکه نامی از ایشان بیاورد
بر آهوی قصیده، امید ضمانت است
بادی که نکهتی ز خراسان بیاورد
شاید که در شکار تو، ببر بیان من
این شعر را گرفته به دندان بیاورد
علی محمد مودب