آمد و دلهره ای در دلم انداخت و رفت
دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ
آمد و دلهره ای در دلم انداخت و رفت
از خودش در نظرم حادثه ای ساخت و رفت
هی غزل پشت غزل، قافیه سازی می کرد
نوبت عشق که شد، قافیه را باخت و رفت
گفت یک عالمه احساس به من مقروض است
قرض خود را ولی افسوس نپرداخت و رفت
دلش از سنگ شد و رحم نیاورد و گذشت
مثل برق از بغل مردۀ من تاخت و رفت
تیشه بر پیکرۀ کوه غرورم زد و بعد
پرچم فتح بر این قلّه برافراخت و رفت
از دل بی خبرم زود خبردار شد و
قلب قلّابی خود را به من انداخت و رفت
سونیا نوری
۹۵/۰۳/۲۴