آنقدر مرا با غم دوریت نیازار ...
يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ
آنقدر مرا با غم دوریت نیازار ...
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار ؛
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من ِ دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگــی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است ؛ نه چنگیز نه تاتار !
ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم ؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگ من و عالم و آدم
بگذار که یکبار بمیریم ؛ نه صد بار !!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست :
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار !!!
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار ؛
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من ِ دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگــی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است ؛ نه چنگیز نه تاتار !
ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم ؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگ من و عالم و آدم
بگذار که یکبار بمیریم ؛ نه صد بار !!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست :
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار !!!
رویا باقری
۹۴/۰۶/۰۸