آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم
سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ق.ظ
آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو می آرم... خود هیچ نمی مانم
با وصل نمی پیچم, وز هجر نمی نالم
حکم آنچه تو فرمایی... من بندۀ فرمانم
ای خوب تر از لیلی! بیم است که چون مجنون
عشق ِ تو بگرداند در کوه و بیابانم
در دام تو محبوسم در دست ِ تو مغلوبم
وز ذوق ِ تو مدهوشم در وصف تو حیرانم
بینی که چه گرم آتش در سوخته می گیرد
تو گرم تری زآتش... من سوخته تر زآنم
گویند مکن سعدی جان در سر ِ این سودا
گر جان برود شاید... من زنده به جانانم
سعدی
۹۵/۰۴/۰۸