آن قدر، جا خوش میکنی در جان آدم
جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ
آن قدر، جا خوش میکنی در جان آدم
تا میشوم مانند تو! تا میشوم، غم!
تو! از همان اوّل که حوّا بود، بودی
اصلاً به این خاطر شدی همزاد آدم!
خوشحال باش ای غم! که آخر سر تو بردی
حتّی غزل را هم به تو تقدیم کردم
حالا تویی با هر چه که در چنته داری
حالا منم با خاطراتی گنگ و مبهم
از من گرفتی هر چه را از او گرفتم
باشد! بگیر از من هوا را، خنده را هم
جای کسی در شعر من خالی است... داری،
این بیت را پر میکنی با اشک... نم نم
نم نم بیا! با قهوهی قاجاری بغض
لعنت به تنهایی... به من... حیّ علی سم!
رضا احسانپور
۹۴/۰۶/۰۶