هم‌قافیه با باران

آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ب.ظ

آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد

خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد

معصیت نیست نمازی که قضا کرد از من
معصیت زمزمه هایی ست که در گوشم کرد

نیمه شبها پس از این سجده کنان یاد من است
آن سحرخیز که آن صبح فراموشم کرد

چه کلاهی به سرم رفت، کبوتر بودم
یک نفر آمد و با شعبده خرگوشم کرد

در عزاداری او رسم ِ چهل روز کم است
یاد چشمش همه ی عمر، سیه پوشم کرد

کاظم بهمنی

۹۶/۰۴/۱۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران