هم‌قافیه با باران

آن نه رویست که من وصف جمالش دانم

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۵ ب.ظ

آن نه رویست که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
 
همه بینند نه این صنع که من می‌بینم
همه خوانند نه این نقش که من می‌خوانم
 
آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست
عجب اینست که من واصل و سرگردانم
 
سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم
گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم
 
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سالست که من بلبل این بستانم
 
به سرت کز سر پیمان محبت نروم
گر بفرمایی رفتن به سر پیکانم
 
باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این بازنیاید جانم
 
هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز
صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم
 
عجب از طبع هوسناک منت می‌آید
من خود از مردم بی طبع عجب می‌مانم
 
گفته بودی که بوَد در همه عالم سعدی
من به خود هیچ نِیَم هر چه تو گویی آنم
 
گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم
ور به تازانه ی قهرم بزنی شیطانم
 
 سعدی

۹۵/۰۲/۲۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران