هم‌قافیه با باران

آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ب.ظ

آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است

نه دهانی‌ست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است

آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است

جنبش سرو، تو پنداری کز باد صباست؟
نه! که از ناله‌ی مرغان چمن در طرب است

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاه‌نظر مرغ شب است

خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گر چه راهم نه به اندازه‌ی پای طلب است

هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب است

سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریق ادب است

لیکن این حال، محال است که پنهان ماند
تو زره می‌دری و پرده‌ی سعدی قصب است

سعدی

۹۵/۰۳/۲۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران