هم‌قافیه با باران

آهی کشید و ناله اش آتش به صحرا زد

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ب.ظ

آهی کشید و ناله اش آتش به صحرا زد
پلکی گشود و آسمان یکباره خود را زد

نفرین به آن بادی که بعد از ظهر عاشورا
از پیش چشمش خیمه را آرام بالا زد

از زیر چادر صحنه هایی تلخ را می دید
می دید مرد مشک بر دوشی به دریا زد

یا آن سپیدیِ گلویی را که تیرانداز
با قدرت تیر خودش سنجید... اما زد

پلکی زد و یک قطره روی گونه اش افتاد
آنجا که دستی رنگ خون را بر ثریا زد

چشمان بیمارش هنوز این صحنه را می دید
جایی که در گودال جسمی دست و پاها زد

در شعله وقتی خیمه ها می سوخت، آنسوتر
یکبار دیگر یک نفر سیلی به زهرا زد

با دستهای بسته در بازار راه افتاد
هی نامه های کوفیان را خواند و هی تا زد

در طول عمرش هر کجا ذبحی به چشمش خورد
بر سر زد و فریادهای "واحسینا" زد

در سجده هایش آنقدر بارید تا آخر
یک سنگ را جای مزار خویشتن جا زد

سید سعید صاحب علم

۹۵/۰۸/۰۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران