از اینجا می روم روزی تو می مانی و فصلی زرد
دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ب.ظ
از اینجا می روم روزی تو می مانی و فصلی زرد
بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟
از اینجا می روم شاید همین امروز یا فردا
توخواهی ماند تنها در حصار خشت هایی سرد
از اینجا می روم تا شهر فرداهای نامعلوم
که آنجا سرنوشتم، هر چه پیش آورد، پیش آورد
از اینجا می روم اینجا کسی آیینه باور نیست
که دارد آسمانش سنگ می بارد، زمینش گَرد
دریغا دیر، خیلی دیر، خیلی دیر فهمیدم
که من چندیست هستم از مدار اعتنایت طرد
در آن آغازِ بعد از من، در این پایانِ بعد از تو
که خواهی دید خیلی فرق دارد مرد با نامرد
تو را در خواب هایم بعد از این دیگر نخواهم دید
تو را با آب ها، آیینه ها معنا نخواهم کرد
محمد سلمانی
۹۵/۰۸/۱۷