از بس کشیدم بار غم درکاروانی بی جرس
جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ
از بس کشیدم بار غم درکاروانی بی جرس
وامانده ام ای ساربان امشب به فریادم برس
عشقی که ازآن سوختم چون شمع برمیثاق تو
ای بی وفا درحیرتم نامش چرا خواندی هوس
این ناله های هرشبم چون تازیان برکوی تو
سودی ندارد ماه من دیگر فتادم ازنفس
خال سیه داری ولی محبوس درکنج لبت
ای کاش برما بشکنی روزی حصار این قفس
این خانه کز رخسار او دیگرندارد رنگ و بو
آتش سزا باشد براویارب بسوزانش چوخس
گفتم که ازمژگان توتیری فروشد بردلم
گفتا مراتقصیرچیست خودآمدى درتیررس
گفتی که روزی میرسم بر التیام زخم تو
تعجیل کن ای ماه رو افتاد سهراب از فرس
حمید صفاریان
۹۴/۰۱/۰۷