از بی مکانی ام گله دارد جوانی ام
شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ب.ظ
از بی مکانی ام گله دارد جوانی ام
شرمنده ی جوانی از این بی مکانی ام !
خسّت به خرج می دهد و پا نمی دهد
بدجنس بوکشیده که من اصفهانی ام
گز خورده ام دوبسته ،غزل هم که گفته ام
پس در نتیجه آخر شیرین زبانی ام
من عهد کرده ام که نگویم که شاعرم
ترسم خدا نکرده بفهمد روانی ام
من مثل استکان عرق دوست دارمش
از ماورای عینک ته استکانی ام
رقصی خفن میانه ی میدانم آروزست
حالا که من مهاجم خط میانی ام
تا دید با تمام قوا حمله می کنم
نامهربان گماشت به دروازه بانی ام
یک شب مرا در آتش عشقش نشاند و رفت
پنداشت من مهندس آتش نشانی ام
گل کاشتم به تور سرش گل زدم به او
من نیز بخت اوّل جام جهانی ام ...!
سعید بیابانکی
۹۴/۰۱/۰۱