هم‌قافیه با باران

از حوصلۀ روسری اش باد که سر رفت

جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ب.ظ

از حوصلۀ روسری اش باد که سر رفت
اوضاع جهان باز لب مرز خطر رفت

او آمد و در کوچۀ ما ولوله افتاد
او در زد و یک آن نفَس ِ کوبۀ در رفت

چشمش، سر زلفش که نشسته است بر ابروش
بسیار ستم بر من از این چند نفر رفت

چون ماهی بی تابی از تُنگ برون جَست
آن راز که از زیر زبان همه در رفت

تکثیر جنون مسالۀ اصلی ما شد
وقتی که از این خانه به آن خانه خبر رفت

رقصید گلی در وسط معرکۀ باد
لرزید درختی و در آغوش تبر رفت

شهر از نفسش گرم شد آن صبح که آمد
مست از قدمش جاده شد آن شب که سفر رفت

برگشت به سوی من و در را پس از آن بست
نطق قلمم کور شد و واژه هدر رفت

آرش شفاعی

۹۵/۰۴/۰۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران