هم‌قافیه با باران

از خواهش لبهای او بی تاب شد آب

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۱۰ ب.ظ

از خواهش لبهای او بی تاب شد آب

 از شرم آن چشمان آبی آب شد آب

 

 وقتی که خم شد نخل‌ها یکباره دیدند

 لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب

 

 آنقدر بر بانوی دریا سجده می‌کرد 

 تا در قنوت آخرش محراب شد آب

 

 زیباترین طرح خدا بر پرده‌ها رفت

 وقتی میان دستهایش قاب شد آب

 

 یک لحظه با او بود اما تا همیشه

 از چشمهای تشنه‌اش سیراب شد آب

 

 آن تیرها، شمشیرها بارید و بارید

 توفان گرفت و گرد او گرداب شد آب

 

 تیر آمد و ... از حسرت مشکی که می‌مرد

 مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب

 

 قاسم صرافان

۹۳/۰۸/۱۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران