از مرحمت جنابعالی من مانده ام و دو جیب خالی
من مانده ام و دو جیب خالی
از پل که خرت گذشت ، حتی
چرخی نزدی دریــن حوالی
از موهبت اجــاره مسکن
انـدام همه شده خـلالـی !
یک عده برای خوردن نان
هر جا بکنند “مایه خالی! ”
دریای خزر به ما چه مربوط
شاعر تو چقدر خوش خیالی!
نفتی سر سفره ها نیامد
این بود طریق ماست مالی!؟
گر کل جهان به ما کند پشت
خوش باش! چرا که هست عالی
پوتین ِ گلم ، سرت سلامت
با تو نرسد به ما ملالی!
از بیت نهم به بعد بگذار
قدری بکنیم عشق و حالی!
من سوخت هسته ای نخواهم
ای دوست ! تو لااقل زغالی ،
در منقل خالی ام بریزان
تا نشئه شوم درین لیالی!
پرواز کنم در اوج رویا
آسوده ! بدون قیل و قالی
سیراب شوم زجام عرفان
سرخوشتر از “احمد غزالی”
یک لحظه به جای “شیخ اشراق”
پاسخ بدهم به بی سوالی
در منطق کشک و کشک سابی
تحقیق کنم یکی ، دوسالی!
“عریان ” که شدم شبیه “طاهر”
خود را بزنم به بی خیالی
درسایه ی بید و شرشر آب
دامانی و دامی و غزالی…!
این مرد ِ مجرد جنوبـی
سیم اش بنموده اتصالی!
سرسبز شود جنوب ، ای کاش
ما را برسد زنی شمالـی!
…..
بانو به جنوب خواهی آمد؟
یا بنده بگیرم انتقالی؟!
راشدانصاری