از همین خانه که حالا گله برمی خیزد
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ب.ظ
از همین خانه که حالا گله برمی خیزد
لحظه ی آمدنت هلهله برمی خیزد
شوق پیوستنمان ریشه گرفته ست چه باک
اگر اینسان تبر فاصله بر می خیزد
معجزه نیست، فقط زورق تو دیده شده ست
رو به دریا اگر این اسکله برمی خیزد
بی گمان بوی حضور تو به ذهنم خورده ست
کز درخت غزلم چلچله برمی خیزد
تو خود عشقی و من منتظرت می مانم
هرچه هست از دل این مسئله بر می خیزد
با زبانم چه بگویم که دهان زخمم
بازمانده ست و از او هلهله برمی خیزد
محمدرضا رستم پور
لحظه ی آمدنت هلهله برمی خیزد
شوق پیوستنمان ریشه گرفته ست چه باک
اگر اینسان تبر فاصله بر می خیزد
معجزه نیست، فقط زورق تو دیده شده ست
رو به دریا اگر این اسکله برمی خیزد
بی گمان بوی حضور تو به ذهنم خورده ست
کز درخت غزلم چلچله برمی خیزد
تو خود عشقی و من منتظرت می مانم
هرچه هست از دل این مسئله بر می خیزد
با زبانم چه بگویم که دهان زخمم
بازمانده ست و از او هلهله برمی خیزد
محمدرضا رستم پور
۹۴/۱۰/۰۱