هم‌قافیه با باران

از گوهر سرشک بود آب و تاب چشم

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

از گوهر سرشک بود آب و تاب چشم
چشمی که خشک شد نبود در حساب چشم

از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه
شد چشم من خراب دل و دل خراب چشم

بیدار کردن دل خوابیده مشکل است
ور نه به یک دو قطره شود شسته خواب چشم

در دست رعشه دار گهر را قرار نیست
شد بیقرار اشک من از اضطراب چشم

از حیرت جمال تو آیینه خشک شد
از آفتاب اگر چه شود بیش آب چشم

خواهد دمید سبزه خط از عذار یار
تا خشک می کند عرق خود حجاب چشم

صبح از نظاره دیده خورشید را نیست
کی می شود سفیدی ظاهر نقاب چشم؟

هر چند از آفتاب بود تلخی گلاب
شد تلخ از ندیدن رویت گلاب چشم

از بس به روی تازه خطان چشم دوختم
چون مصحف غبار مرا شد کتاب چشم

هرگز نمی رسد لب خمیازه اش بهم
از خانه است اگر چه مهیا شراب چشم

صائب شکنجه ای بتر از چشم شور نیست
پروای شور حشر ندارد کباب چشم


صائب

۹۴/۱۰/۱۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران