اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم
حالا که سهم من نشدی کم بیاورم .
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم
.
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم .
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم .
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟ .
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم .
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم .
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم .
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم .
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم .
بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت
یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟
فریبا عباسی