و راز دست های بسته آخر فاش شد آری ! (ماهیان دست بسته....)
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که درد عشق را هرگز نمی فهمند عاقل ها
نه آدابی ، نه ترتیبی ،که حکم عاشقی حُب است
ندارد عشق جایی بین توضیح المسائلها
به ذکر "یا علی" آغاز شد این عشق پس غم نیست
اگرآسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها
به یُمن ذکر "یا زهرا" یشان شد باز معبرها
که سالک بیخبرنبوَد ز راه و رسم منزل ها
به گوش موج ها خواندند غواصان شب حمله :
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها
شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز
چنین با دستِ بسته ، سر برآوردند از گِل ها
چگونه موج فتنه غرق خاک و خونشان کرده
که بیتاب است بعد از سال ها از داغشان دل ها
و راز دست های بسته آخر فاش شد آری !
نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها ؟
شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
" متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها "
بشری صاحبی