امشب چه غوغا کرده اى، طوفان چه برپا کردهاى
پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ب.ظ
امشب چه غوغا کرده اى، طوفان چه برپا کردهاى
در سرزمین سینه ام، دل را چو دریا کردهاى
گاهى به مَدَّم میکشى، گاهى به جزرم میکُشى
اى ماه پر افسون، مرا پایین و بالا کردهاى
تا کى به ساحل سر زنم؟ امواج را بر در زنم؟
تا کى بجویم من تو را؟ لنگر کجا وا کردهاى؟
کى در هوا فـانى شوم؟ کى ابر بارانى شوم؟
بر من بتاب اى ماهتاب، کآتش به دلها کردهاى
پا در رکاب موج بر، با خود مرا در اوج بر
آى و وفا کن در کنار عهدى که با ما کردهاى
آى و تنى بر آب زن، چرخى در این گرداب زن
آیا به عمرت اینچنین موجى تماشا کردهاى
پرشور گردیده دلم، با آنکه نزد ساحلم
مىمیرم از این تشنگی، از ما چه پروا کردهاى
بردى، ببر این آبرو، در هم مکش آن چشم و رو
از آبروى من عجب ابرى مهیا کردهاى
شد رعد و برق ابر من، یعنى سر آمد صبر من
باران که میبارد بیا، من را تو رسوا کردهاى
دیگر چه سود از گفتگو، رو گل ندارد پشت و رو
با ما مگر تا پیش از این بهتر از این تا کردهاى
دریاى من آرام گیر، از عکس رویش کام گیر
مه در بغل کى آیدت؟ دل خوش چه بیجا کردهاى
علیرضا پناهیان
در سرزمین سینه ام، دل را چو دریا کردهاى
گاهى به مَدَّم میکشى، گاهى به جزرم میکُشى
اى ماه پر افسون، مرا پایین و بالا کردهاى
تا کى به ساحل سر زنم؟ امواج را بر در زنم؟
تا کى بجویم من تو را؟ لنگر کجا وا کردهاى؟
کى در هوا فـانى شوم؟ کى ابر بارانى شوم؟
بر من بتاب اى ماهتاب، کآتش به دلها کردهاى
پا در رکاب موج بر، با خود مرا در اوج بر
آى و وفا کن در کنار عهدى که با ما کردهاى
آى و تنى بر آب زن، چرخى در این گرداب زن
آیا به عمرت اینچنین موجى تماشا کردهاى
پرشور گردیده دلم، با آنکه نزد ساحلم
مىمیرم از این تشنگی، از ما چه پروا کردهاى
بردى، ببر این آبرو، در هم مکش آن چشم و رو
از آبروى من عجب ابرى مهیا کردهاى
شد رعد و برق ابر من، یعنى سر آمد صبر من
باران که میبارد بیا، من را تو رسوا کردهاى
دیگر چه سود از گفتگو، رو گل ندارد پشت و رو
با ما مگر تا پیش از این بهتر از این تا کردهاى
دریاى من آرام گیر، از عکس رویش کام گیر
مه در بغل کى آیدت؟ دل خوش چه بیجا کردهاى
علیرضا پناهیان
۹۳/۰۷/۱۰