اندوه تو شد وارد کاشانه ام امشب
شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ
اندوه تو شد وارد کاشانه ام امشب
مهمان عزیز آمده در خانه ام امشب
صد شکر خدا را که نشسته است به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه ام امشب
من از نگه شمع رخت دیده ندوزم
تا پاک بسوزد پر پروانه ام امشب
بگشا لب افسونگرت ای شوخ پریچهــر
تا شیخ بداند ز چه افسانه ام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بیخبر از گریه ی مستانه ام امشب
یک جرعه ی آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب
شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی
گاهی شکن دام ، گهی دانه ام امشب
تا بر سر من بگذرد آن یار قدیمی
خاک قدم محرم و بیگانه ام امشب
از من بگریزید که می خورده ام امروز
با من منشینید که دیوانه ام امشب
بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه ام امشب ..
فروغی بسطامی
۹۴/۰۴/۰۶