انگار بین این جماعت محرمی نیست
سه شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ق.ظ
انگار بین این جماعت محرمی نیست
در زهر نیش خنده ی این ها غمی نیست
از روح دردم می دمم در جان ابیات
امّا برای این مسیحا، مریمی نیست
در سینه ام جام جهان بینی ست خونین
با این تفاوت که به دستانِ جمی نیست
در دست و بالم یک دو خِرمن «سیب» دارم
امّا برای گول خوردن، آدمی نیست
او رفت و کوهی پشتِ من خالی شد از او
یک کوه از تو کم شدن، چیز کمی نیست
او سرد رفت و دل نکندَ ست این، دمش گرم
آری دمم گرم است وقتی که دَمی نیست
آمار صدها زلزله تأیید کردند
جز آنچه در این سینه می لرزد، بمی نیست
آنی که زخمش را غم دلدادگی زد
غیر از غم دیوانه مُردن، مرهمی نیست...
۹۴/۰۱/۱۱