انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۲۰ ب.ظ
انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی
هر لحظۀ همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
نفرین به وفاداری ات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
چون خاطرۀ غنچۀ پرپر شده در باد
در حافظۀ باغچه ها هستی و رفتی
جا ماندن تصویر تو در سینۀ من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
فاضل نظری
۹۳/۱۰/۲۱