هم‌قافیه با باران

اولین تیر که شلیک شد تمام آدم ها

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ

اولین تیر که شلیک شد
 تمام آدم ها
دراز کشیدند روی زمین
جز تو
 که تیر خورده بودی،

{ انگار صدای شلیک مجبورت  کرد
 مقابل عزرائیل بایستی }

حالا شجاعترین مرد دنیا هستی
دستور می دهی
یکی یکی بلند شوند
وغبار جنگ را  از لباس هایشان بتکانند،

{ انگار غبار از رژه دسته جمعی زنان بعثی
با جاروهایشان بود }

من طبق معمول
تکه تکه
 اجساد را جمع می کنم
کنار هم می گذارم
و پازل مرگ را می چینم،

{انگار بخاطر سن و سال کمی که داشتم
تمام فعالیت هایم بازی محسوب می شد }

آنقدر پازل مرگ را می چینم
تا تو پیدا شوی
شبیه انسانی  که خواب است
و در خواب  خواب خود را  می بیند که خواب است
و همینطور  پشت هم خواب

آنقدر که به درون خودش می رود
و اگر قصد بیدار شدن کند
زمان جسمش را
 به تاریکخانه  برده
و روحی از آن ظاهر  نمی شود،

{انگار حرفه تو عکاسی بود
و بی شک بعد از مرگ معروف می شوی}

مجید سعدآبادی

۹۵/۰۷/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران