هم‌قافیه با باران

او خواست که این واقعه زیبا بشود

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۴ ب.ظ

او خواست که این واقعه زیبا بشود

ارکان فلک اسیر بلوا بشود

 

تاریکی شب با همه ی ظلمت خویش

جامانده که خورشید هویدا بشود

 

نمرود زمان نشسته با کینه و خشم

بر دامن خیمه شعله بر پا بشود

 

مُحرم شدگان عشق لبریز جنون

بی تاب که مسلخی مهیا بشود

 

فریاد عطش برآید از خیل حرم

مشکی به جفای تیر دریا بشود

 

آری چه حزین است که در چشم پدر

رعنا گوهری به کینه اربا بشود

 

ماهی شکند به نیزه ی تیز خسوف

قدّی زغمش شکسته و تا بشود

 

چشم طمع تیر و سپیدی گلو

آرامش نوگلی معما بشود

 

قدقامت عشق آید هنگام حضور

تیرآید خون فرش مصلا بشود

 

انگشتر و پیرایه و پیراهن نور

هنگام غروب خسته یغما بشود

 

زینب به هواداری اطفال یتیم

درآتش غم بادیه پیما بشود

 

باغی که شکوفه داده در اوج خزان

با جور تبر غرق مدارا بشود

 

او خواست که هفتادو دو عاشق سرِدار

او خواست که کربلا تمنا بشود


مرتضی برخورداری

۹۴/۰۷/۲۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران