اگر بناست مرا از خودت جدا بکنی
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ق.ظ
اگر بناست مرا از خودت جدا بکنی
و بعد این همه وابستگی رها بکنی
.
چه بهتر است بگویی به من که جان بدهم
نیاز نیست که از عهدمان حیا بکنی!
.
به من نیامده معشوق بودن انگاری
برو، امید ندارم دگر وفا بکنی
.
فقط کمی گله و بعد از آن تو آزادی
سفر بدون حضورم به هر کجا بکنی
.
بگو چگونه پس از من درون قلب خودت
کسی به غیر مرا حاضری که جا بکنی؟
.
و بعد کشتن روحی در اوج احساسات
در عشق باز بیایی و ادعا بکنی
.
چطور می شود اصلا دو بار عاشق شد؟!
و بعد با کس دیگر برو بیا بکنی
.
عذاب می کشم حتی از اینکه فکر کنم
خدا نکرده کسی را " گلم" صدا بکنی
.
دلم گرفته از اینکه قرار داری تو
از این به بعد شبیه غریبه تا بکنی
.
برو نگاه به پشت سرت نکن حتی
برو که کمتر از این ها به من جفا بکنی
.
به اشک چشم تو را بدرقه کنم،جایش
برای حال دلم می شود دعا بکنی؟
فرزاد نظافتی
۹۴/۰۳/۲۰