اگر درخت به سر تاج شهریاری زد
جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ب.ظ
اگر درخت به سر تاج شهریاری زد
وگر شکوفه سراپرده ی بهاری زد
مرا نه شوق بهار و نه شور و حال و نشاط
که زندگی به دلم زخم های کاری زد
ز پا فکند مرا آن که دست یاری داد
به قهر سوخت مرا آن که لاف یاری زد
نوای شعر مرا در گلوی خسته ببست
چه دشنه ها که به آواز این قناری زد
غزال روح مرا در کویر حیرت کشت
چه تیرها که به این آهوی فراری زد
ستم نگر که زتیر خلاص هم نگذشت
ستمگری که دم از مهر و دوستداری زد
چو من ز درّه ی اندوه جان به در نَبَرد
کسی که گام به صحرای بردباری زد
فریدون مشیری
۹۴/۱۰/۱۸