هم‌قافیه با باران

اگر دستم رسد روزى که انصاف از تو بستانم

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۳۲ ق.ظ

اگر دستم رسد روزى که انصاف از تو بستانم
قضاى عهد ماضى را شبى دستى برافشانم

چنانت دوست می‌دارم، که گر روزى فراق افتد
تو صبر از من توانى کرد و من صبر از تو نتوانم …

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه!
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالاى فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینى
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یارى به اقصایى
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایى درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسى را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم …

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختى رفیق سست پیمانم!

مپرس ام: دوش چون بودى؟؟ به تاریکى و تنهایى …
شب هجرم چه می‌پرسى؟ که روز وصل حیرانم!

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمى با دوست در خلوت، بِهْ از صد سال در عشرت
من آزادى نمی‌خواهم! که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنى از گلستانم

سعدی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۹۴/۱۰/۰۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران