اینکه سالها دورت بگردم و حتی جای خالی تو مرا
اینکه سالها دورت بگردم و حتی
جای خالی تو مرا
به خود بکشاند
یعنی من هم سیاره ای هستم
مثل هزاران سیاره ی شهر
متروکه
بی هیچ علامتی از حیات
با هسته ای شعله ور در قلبم
و چاله هایی سیاه در راهم!
یعنی من هم مداری دارم
و ستاره ای
که از او دور و به او نزدیک
نخواهم گردید!
اما _از تو چه پنهان_
در من هنوز آثاری از حیات هست!
بارها فریادها و نجواهای ساکنانم را شنیده ام...
آنها با هر برق نگاهت از خواب می پرند
و در هر رو گرفتن تو
نماز آیات می خوانند
و در شکستن بغضم
غرق می شوند!
هر روز
اجساد هزاران هزار مرد و زن جذاب
با زخمهای عمیق و موهایی بلند
در من رسوب می کنند...
انگار چیزی آنها را به من گره زده است
چیزی مرا به تو!
این ریسمانهای به هم پیچیده
این سرنوشت دوار
این کهکشان ناچار
پوسته ام را کلفت کرده است
فقط گاه گاه
دلم برای ساکنانم می سوزد
با چه شوقی عاشق می شوند و نمیدانند
شهابی که به قلب شعله ورم شلیک کرده ام
با میدان رقصشان چه خواهد کرد!
عبدالمهدی نوری