هم‌قافیه با باران

این فرق شکافته
کنایه ای است به تنها شکاف کعبه
و این جوشن بدون پشت
یادگار فرمانده ای
که پشتش به میمنه ی مکر و میسره ی جهل
گرم نبود!
و شمشیر تو
اعجاز خداوند است
در سرسختی جهل
که حتی به تیغ تو بریده نخواهد شد...
تاریخ تمدن را ورق می زنم
هیچ حاکمی از تمام بیت المال
تنها آهنی تفتیده در دست برادر
نداشته
و هیچ مسلمانی
غیرتیِ خلخال زنی یهودی نبوده است...
جز همین غریبه که شبهای یتمیمی شهر را
به دوش کشید و گذشت
من اما کوچه ها را تاب نمی آورم!
چگونه از کوچه ها بنویسم
وقتی چند سطر قبل
غیرتت را گریستم؟!
داغ این کوچه ها شعرم را خواهد سوخت...
اصلا کدام قالب کهنه
کدام بحر عروضی
کدام قافیه ی سخت
برای این همه غربت مناسب است؟
به صحرا میزنم
شنیده ام غریبانه های چاه کنی
نخلستان ها را زنده کرده است
چاه ها پر آب تر شده
و فرشتگان مناجات جدیدی بلد شده اند...
بلند مرتبه ناما!
جای انگشتری
که در نماز بخشیده ای
در این جهان خالی است
و قرن هاست
تیر از پای کسی
ایستاده به نماز
نمی کشند!

عبدالمهدی نوری

۹۵/۰۸/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران