هم‌قافیه با باران

این پدر سوخته هی قهوه چرا میریزد؟

پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ق.ظ

این پدر سوخته هی قهوه چرا میریزد؟
 قهوه ی ترک چرا از لج ما میریزد؟!

بی شرف کافه بهم ریخته ول کن هم نیست
 دل جدا، بوسه جدا، عشوه جدا میریزد

 صف کشیدند همه پشت دو پلکش چه بلند
 از خدا خاسته او هم که بلا میریزد

هیچ کس مشتری خاطر ما دیگر نیست
 بس که هی خنده کنان ناز و ادا میریزد

شک ندارم که نه قهوه ست، شراب است شراب
 ارگ هم لب زده باشد سر جا/می ریزد

عوضی دلبر ناکس شده کس جای خودش
 ماه در کاسه ی هر بی سر و پا میریزد

با توام آااای.. دو چشمت را بردار و ببر
 از قشنگی تو شهری به هوا می ریزد

صد و ده؟ بله بفرما.. چه خبر هست آنجا؟!
یک نفر آتش در سینه ی ما می ریزد

آه.. شهراد، تویی؟ بله شما؟! مولوی ام
 قرنها هست که آن چشم، بلا می ریزد

کافه تعطیل کن و سوی بیابان بگریز
 در سکوت تو مگر شمس، کلامی ریزد

شهراد میدری

۹۵/۰۵/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران