ای آینهگردان نگاه تو، سحرگاه!
چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ
ای آینهگردان نگاه تو، سحرگاه!
با صبح تو همسایه و با ماه تو همراه
هر چند لب از لب نگشایی به کلامی
آغاز نگاه تو چه زیبا و چه دلخواه
در حنجرهی سهره و در نای قناری
انگار صدای تو نشسته است، سر راه
هر چند فرو بست دهان، شهر از آواز
آوازه درانداخت، نگاهت به سحرگاه
من تشنهی آن آب که راز تو شنیده است
آن آب، نه هر آبی و آن چاه، نه هر چاه
از خاک تو، ای کاش! نسیمی به تبرّک
آید به سراغ دل کمحوصله، گهگاه
خواهند مدد از تو که خیبرشکنی تو
آن در نه مگر کنده شد از قوّتِ الله؟
نام تو بلند است، همان گونه که قَدرت
ماییم و همین زمزمهی ساده و کوتاه
محمدجواب محبت
۹۴/۱۰/۲۳
آن آب، نه هر آبی و آن چاه، نه هر چاه