هم‌قافیه با باران

ای خداوند،یکی یارِ جفا کارش ده

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۹ ب.ظ

ای خداوند،یکی یارِ جفا کارش ده
دلبری عشوه دهِ سرکشِ خونخوارش ده

تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

چند روزی جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبی دَغَلی پیشه سر و کارش ده

ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه
یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده

گُمرهش کن که رهِ راست نداند سویِ شهر
پس قَلاووزِ کژِ بیهده رفتارش ده

عالم از سرکشیِ آن مه سرگشته شدند
مدتی گردشِ این گنبدِ دوّارش ده

کو صیادی که همی کرد دلِ مارا پار
زو ببَر سنگدلی و،دلِ پیرارش ده

منکر پاره شده ست او،که مرا یاد نماند
ببر انکار ازو و،دَمِ اقرارش ده

گفتم: آخر به نشانی که به دربان گفتی:
که فلانی چو بیاید،بر ِ ما بارش ده

گفـت: آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد
رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده

بس کن ای ساقی و،کس را چو رهی مست مکن
ور کنی مست بدین حد،رهِ هموارش ده

مولانا

۹۴/۰۴/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران