هم‌قافیه با باران

ای دوست عشق را مشکن حیف از اوست ، دوست

پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۱۲ ب.ظ

 ای دوست عشق را مشکن حیف از اوست ، دوست
 این شیشه را به سنگ مزن عمر من در اوست

 بار نخست نیست که با بار شیشه عشق
 از سنگلاخ می گذرد ، پس چه های و هوست ؟

تاری ز طره دادی امانت مرا شبی
 یعنی طناب دار تو زین رشته های موست

 یک گام دور گشتی و نزدیک تر شدی
 عشق است و هیچ سوی غریبش هزار سوست

 سرگشته چون من و تو در آیا و کاشکی
 صد پی خجسته گمشده ی این هزار توست

 ماهی شدن به هیچ نیرزد نهنگ باش
بگریز از این حقارت آرامشی که جوست

با گردباد باش که تا آسمان روی
 بالا پسند نیست نسیمی که هر زه پوست

 مرداب و صلح کاذب او ،غیر مرگ نیست
 خیزاب زندگی است همه گرچه تندخوست

 با دیرو دوری از سفرش دل نمی کند
 مرغی که آستانه ی سیمرغش آرزوست

 تا همدم کسی نشود دم نمی زند
 نی ، کش هزار زمزمه پرداز در گلوست

حسین منزوی

۹۷/۰۱/۰۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران