ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ب.ظ
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتی که دهد دانه وابت
خواهم بشد از دیده دراین فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل اسایش وخوابت
درویش نمی پرسی وترسم که نباشد
اندیشه امرزش وپروای ثوابت
راه دل عشاق زد ان چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله وفریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر اب ازاین بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا درره پیری به چه ایین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد افت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و باز ا که خرابم ز عتابت
حافظ
۹۵/۰۶/۲۶