ای فروغ فرق تو، خورشیدِ عالمتاب ما
ای فروغ فرق تو، خورشیدِ عالمتاب ما
عکس تو با فرمهای مختلف در قاب ما
پیش آن سر، آفتاب از شرم پنهان زیر ابر
نزد آن مخ، از حسادت دربهدر مهتاب ما
ای غلام برق تو، شمع و چراغ و پیهسوز
وی فدای فرق تو، آلات ما، اسباب ما
روز، برق آن سر برّاق، رشک آینه
شب، خیال آن سر خلوت، چراغ خواب ما
شد نهتنها باز در وصف سرت، درز دهان
باز شد دروازههای دولت و دولاب ما
هرچه ما داریم، ریزیمش به خاک پای تو
مال تو، حتی اگر زاییده باشد گاب ما
چون نشیند روی فرق صاف و شفافت مگس
عاجز از توصیف آن، این طبعِ مضمونیاب ما
افکنیمش در میان تابۀ وصف شما
ماهی مضمون اگر افتد سرِ قلاب ما
سر به گردون ساید از فخر و شرف، ساس و مگس
چون نشیند لحظهای روی سر ارباب ما
گر بگویی بهتر از این کلّه باشد کلّهای
داخل یک جو نخواهد رفت دیگر آب ما
ای فدای کاسۀ آن کلّۀ خورشید سوز
کاسۀ ما، کوزۀ ما، ظرف ما، بشقاب ما
اینکه بینی در میان پیرهن، ما نیستیم
از تو پر شد جامۀ ما، کفش ما، جوراب ما
فرق نورانی تو، دریای ما، عمان ما
چین پیشانی تو، امواج ما، خیزاب ما
بوسه زد فرق تو را در کوچهای یکدم تگرگ
تلخ شد اوقات ما و خُرد شد اعصاب ما
تا فشاند ماه نور و تا کند سگ هافهاف
تا بریزد استخوان در پیش او قصاب ما
دور بادا آن همایون فرقِ سیمین از گزند
گرد ننشاید بر آیینه و سیماب ما
ای که از قاآنی و دیوانِ او دم میزنی
گرچه طبع او روانتر باشد از پیشاب ما
گر بخواهد پیش حیفالدین برآرد تیغ نظم
چامهای سازیم تا غرقش کند گرداب ما
پیش اشعار «حریر» از جلوه میافتد «ظهیر»
شاهد ما پینههای دستِ پایینساب ما
عمران صلاحی