«ای لبت انگور یاقوتی و چشمانت عسل»
سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۷ ب.ظ
«ای لبت انگور یاقوتی و چشمانت عسل»
از لب و چشمان تو گفتم ،پدید آمد غزل
باز شعر و باز دوری تو و دریای چشم
واژه ی بیچاره هم افتاد در عمق هَچَل
حلقه ی موی تو گِردا گِرد ماه صورتت
می شود مثل عروس آسمانی ها، زُحل
دوریت در حدِّ کافی باعث آزار هست
لحظه ای را در خیلاتم بمان پس لا اقل
در معمای خم گیسوی تو وا مانده ام
می نشینم چِلِه تا شاید بیابم راه حَل
خانه زادت هستم و خانه به دوشم کرده ای
من خراب چشم شهلای تو بودم از ازل
می نویسم از تو و می لرزد از پا تا سرم
مثل اینکه دفترم خوابیده بر موج گسل
خوردن مِی از لبانت احسن الاعمال شد
من مسلمان تو ام حی علی خیر العمل
لحظه لحظه زندگی یعنی نگاه نافذت
چشم میبندی و از در می رسد شاه اَجَل
محمد جواد شاه بنده
۹۴/۰۷/۰۷