«ای ماه! هیچ حرف حساب تو روشن است؟»
جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ
ـ «ای ماه! هیچ حرف حساب تو روشن است؟»
با مهر خنده زد که «جواب تو روشن است!»
آمد به خلوتم سحر و گفت با دلم:
«در نزد آفتاب، حساب تو روشن است»
اشکم چکید از سر مژگانِ همچو شمع
گفت: «آه، شعله در دل آب تو روشن است»
ـ «در پشتِ چترِ زلف، چه داری؟ که آسمان
از نور تابناک سحاب تو روشن است
از فرط نورِ مهرِ تو نتوان رخ تو دید»
گفت «از دو چشم پر ز گلاب تو روشن است»
ـ «در عشق تو ز آبرویم دست شسته ام»
خندید: «از دو چشم پُر آب تو روشن است»
هر برگ آن، ز مهرِ که آیینه خانه بود؟
یا از چه، برگ برگ کتاب تو روشن است؟
هر صفحه اش چو آینه ی مهر روی اوست
زین روی، حال درس و کتاب تو روشن است
ـ «رفت از کفم نماز، برو.» گفت: «سال هاست
وضع نمازِ مثل حبابِ تو روشن است»
شهید احمد زارعی
۹۴/۰۹/۲۰