باران زد و باد آمد و شال و کلاهم رفت
چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۱ ب.ظ
باران زد و باد آمد و شال و کلاهم رفت
آب دهانم خشک شد برق نگاهم رفت
حتی خودت هم مثل من باور نمی کردی
روزی به این آسانی از دست تو خواهم رفت
حیف تمام روزهای با تو سر کردن
که هرچه فرصت بود پای اشتباهم رفت
شوق تماشا ،عشق تو، آواز،عمر من
از چشم ،از دل، از گلو ،از دست با هم رفت
این روزها لالم که هرچه واژه سهم ام بود
همراه با تابوت شعر بی گناهم رفت
خیلی سرت را درد ... میدانم ،چه باید کرد؟
بگذار ساکم را ببندم بعد خواهم رفت
مهدى فرجى
آب دهانم خشک شد برق نگاهم رفت
حتی خودت هم مثل من باور نمی کردی
روزی به این آسانی از دست تو خواهم رفت
حیف تمام روزهای با تو سر کردن
که هرچه فرصت بود پای اشتباهم رفت
شوق تماشا ،عشق تو، آواز،عمر من
از چشم ،از دل، از گلو ،از دست با هم رفت
این روزها لالم که هرچه واژه سهم ام بود
همراه با تابوت شعر بی گناهم رفت
خیلی سرت را درد ... میدانم ،چه باید کرد؟
بگذار ساکم را ببندم بعد خواهم رفت
مهدى فرجى
۹۵/۰۹/۱۰