باران زد و گلزار به وجد آمد و باز
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۵۹ ب.ظ
باران زد و گلزار به وجد آمد و باز
بلبل سرسجاده ی گل غرق نیاز
از طرف چمن باد صبا رقص کنان
شمشاد جوان مست می و چنگ نواز
دشت از پر طاووس یکی جامه به تن
هم غنچه برون کرده تن از پرده ی راز
از آب روان بانگ اذان آید و کوه
در سجده ی شکر آمده با سوز و گداز
عالم چه نکو گشته به لطف قدمش
بانوی گل و آینه و عشق و نماز
از عرش برین پنجره ای باز شده ست
جنت به زمین آمده از سمت فراز
اکملت و لکم عشق به بانوی بهشت
سلطان محبت است و دلها چو ایاز
او آمدو معراج شد از دامن زن
زن وادی طور است و مقدس چو حجاز
ای آنکه به شهر عشق مدخل طلبی
زن گوهریکدانه ی عشق است و جواز
مرتضی برخورداری
۹۵/۱۲/۲۳