باران گرفته، دست هایت را نمى گیرم
دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۱ ب.ظ
باران گرفته، دست هایت را نمى گیرم
از دست تو نه!از خودم انگار دلگیرم
چیزی بگو! از این سکوت سرد مى ترسم
حرفی بزن حالا که از این زندگی سیرم
با جمله ای آرام کن آشوب من را باز
حالا که رویای تو هستم چیست تعبیرم؟
باید نفس های مرا از من بگیرد عشق
از شهر تو دل مى کنم، اما نمى میرم
اصلاً نفهمیدم که چشمانت کجا گم شد
یک شب تو را برداشت با خود برد تقدیرم
آیینه هم دیگر مرا زیبا نخواهد دید
بعد از تو محو و خسته و گنگ است تصویرم
این زندگی دست از سر من بر نمى دارد
حس مى کنم در پنجه های تیز یک شیرم
دارم برایت شعر مى گویم کمى سخت است
دست مرا خوانده ست امشب میز تحریرم
یک روز دستان تو چترم بود، حالا نه!
دیگر سراغت را از این باران نمى گیرم
رویا باقری
از دست تو نه!از خودم انگار دلگیرم
چیزی بگو! از این سکوت سرد مى ترسم
حرفی بزن حالا که از این زندگی سیرم
با جمله ای آرام کن آشوب من را باز
حالا که رویای تو هستم چیست تعبیرم؟
باید نفس های مرا از من بگیرد عشق
از شهر تو دل مى کنم، اما نمى میرم
اصلاً نفهمیدم که چشمانت کجا گم شد
یک شب تو را برداشت با خود برد تقدیرم
آیینه هم دیگر مرا زیبا نخواهد دید
بعد از تو محو و خسته و گنگ است تصویرم
این زندگی دست از سر من بر نمى دارد
حس مى کنم در پنجه های تیز یک شیرم
دارم برایت شعر مى گویم کمى سخت است
دست مرا خوانده ست امشب میز تحریرم
یک روز دستان تو چترم بود، حالا نه!
دیگر سراغت را از این باران نمى گیرم
رویا باقری
۹۶/۰۱/۲۱