باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۶ ب.ظ
باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!
ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟
گفتی: سلام؛ میروم آقا خودم... سپاس
گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز
گفتی: مسیرتان به کجا میخورد شما؟
گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز
لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...
زحمت؟! چه حرفها! شده تا انتها عزیز...
باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!
مانند فیلمها شده این ماجرا عزیز
من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!
(دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز)
من غرق روسری تو بودم که ناگهان
گفتی: همین بغل... چقَدَر بیهوا عزیز؟!
رفتی و عطر روسریات ماند پیش من
تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز
رضااحسان پور
۹۳/۰۹/۰۴